روزگار من و مویش به پریشانی رفت
یک شب آرام رسید
یک شب بارانی رفت
یک شب آمد من مجنون به جنون افتادم
دل دیوانه خود را به نگاهش دادم
روزگار من و مویش به پریشانی رفت
چشم بستم دل مجنون پی لیلا برگشت
چشم بستم که دلم سمت تماشا برگشت
زلف یک خاطره در باد پریشان میرفت
دل دیوانه پی اش دست به دامان میرفت
میروم گریه کنم باز دمیرا درخود
میروم غرق کنم
کوه غمیرا در خود
میروم باز میان همه رفتنها
باز هم میروم از شهر تو
اما تنها
داغ فرهاد به دل دارم و دل دارم نیست
دل گرفتار همان دل که گرفتارم نیست
یک نظر دیدم و یک عمر پی یک نظرم
من دیوانه به زنجیر تو دیوانه ترم
میروم گریه کنم باز دمیرا در خود
میروم غرق کنم کوه غمیرا در خود
میروم باز میان همه رفتنها
باز هم میروم از شهر تو اما تنها
بازدید : 3
پنجشنبه 10 بهمن 1403 زمان : 20:51
